«قوله هو الذی أنْزل علیْک الْکتاب. هو نه نام است نه صفت اما اشارتست فرا هست، یعنى که خداوند ما هست و بودنى و بوده، بر مکان عالى و در صفات متعالى، شریح عابد گفت: درویشى را دیدم در مسجد حرام که خداى را عز و جل مى‏خواند که «یا من هو هو! یا من لا هو إلا هو! اغفر لى» گفتا: هاتفى آواز داد که اى درویش بآن یک بار که نخست گفتى ترا چندان ثوابست که فریشتگان تا بقیامت مى‏نویسند.


هو دو حرف است «ها» و «واو» و مخرج «ها» آخر حلق است و مخرج «واو» اول حلق. اشارت میکند که در آمد این حروف باول از اوست! و بازگشت آن در آخر باوست! منه بدأ و الیه یعود. و گفته‏اند که اشارت بمخلوقات و مکونات است، که در آمد هر چیز در بدایت از قدرت اوست، و بازگشت همه در نهایت با حکم اوست.


درویشى را در حال وله پرسیدند که «ما اسمک؟» جواب داد که «هو» گفتند از کجا مى‏آیى؟ گفت «هو» گفتند چه مى‏خواهى؟ گفت «هو» گفتند لعلک ترید الله؟ مگر بآنچه مى‏گویى الله را میخواهى؟ درویش که نام الله شنید جان خویش نثار این نام کرد، و از دنیا بیرون شد.


نام تو بصد معنى نقاش نگارند


بر یاد تو و نام تو مى جان بسپارند

بر بوى وصال تو همى جان بفشانند


وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند

قوله تعالى. منْه آیات محْکمات هن أم الْکتاب و أخر متشابهات دو قسم عظیم است از اقسام قرآن: یکى ظاهر روشن، یکى غامض مشکل، آن ظاهر، جلال شریعت راست، و این مشکل جمال حقیقت راست، آن ظاهر بآنست تا عامه خلق بدریافت آن و عمل بدان بناز و نعمت رسند. و این مشکل بآنست تا خواص خلق بتسلیم آن و اقرار بآن براز ولى نعمت رسند. و از آنجا که نعمت و ناز است تا آنجا که انس و راز است بسا نشیب و فراز است، و از عزت آن حال و شرف آن کار پرده غموض و تشابه از آن برنگرفت، تا هر نامحرمى درین کوى قدم ننهد، که نه هر کسى شایسته دانستن اسرار ملوک بود.


رو گرد سراپرده اسرار مگرد


کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد

مردى باید زهر دو عالم شده فرد


کو جرعه درد دوستان داند خورد

قوله: ربنا لا تزغْ قلوبنا بعْد إذْ هدیْتنا... الایه حین صدقوا فى حسن الاستغاثه أمدوا بانوار الکفایة. با دل صافى، و وقت خالى، و زبان بذکر حق جارى، تیر دعا سوى نشانه اجابت شود لا محاله، لکن کار در آنست که تا این صفا و وفا و دعا کى مجتمع شوند، و چون برهم رسند! معنى آیت این دعاست که: بار خدایا شور دل و زیغ از دلهاى ما دور دار، و ما را بر بساط خدمت بر شرط سنت پاینده‏دار. و هبْ لنا منْ لدنْک رحْمة و آنچه دهى خداوندا بفضل و رحمت خویش ده، نه جزاء اعمال و عوض طاعات را! که اعمال و طاعات ما شایسته حضرت جلال تو نیست! و آن را جز محو کردن و با چشم نیاوردن روى نیست.


پیرى گفت از پیران طریقت که: زهره‏هاى رهروان و اصحاب طاعات آب گشت از بیم این آیت، که: و قدمْنا إلى‏ ما عملوا منْ عمل فجعلْناه هباء منْثورا. و مرا از همه قرآن با این آیت خوش افتادى هست، گفتند: این چه معنى دارد؟ گفت: تا از این اعمال ناپسندیده و طاعات ناشایسته باز رهیم، و یکبارگى دل در فضل و رحمت او بندیم.


قوله تعالى: ربنا إنک جامع الناس لیوْم لا ریْب فیه جمع کننده خلق و با هم آرنده اوست، یکى امروز، یکى فردا، امروز دوستان خود را جمع مى‏کند بر بساط ولایت و معرفت، و فردا همه خلق را جمع کند بر بساط سیاست و هیبت.


امروز جمع اسرار است مکاشفه جلال و جمال را، و فردا جمع ابشارست مقاسات احوال و اهوال رستاخیز را. نص صریح بهر دو ناطق است. اما جمع اسرار را درین سراى حکم مصطفى (ص) گفت: یا معشر الانصار أ لم آتکم و انتم ضلال فهداکم الله بى؟


قالوا بلى یا رسول الله. قال أ لم آتکم و انتم اعداء فالف الله بین قلوبکم بى؟ قالوا بلى یا رسول الله، قال أ لم أتاکم و انتم متفرقون فجمعکم الله بى؟ قالوا بلى یا رسول الله.


و جمع اشباح و ابشار در قیامت آنست که مصطفى (ص) گفت باسناد درست: «یجمع الله الاولین و الآخرین لمیقات یوم معلوم اربعین سنة شاخصة ابصارهم الى السماء و ینتظرون فضل القضاء، قال: و ینزل الله تعالى فى ظل من الغمام من العرش الى الکرسى ثم ینادى مناد: ایها الناس! أ لم ترضوا من ربکم الذی خلقکم و رزقکم و أصرکم ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا ان یولى کل انسان ما کان یتولى و یعید فى الدنیا؟ أ لیس ذلک عدلا من ربکم؟ قالوا بلى. فینطلقون فیمثل لهم أشیاء ما کانوا یعبدون، فمنهم من ینطق الى الشمس و منهم من ینطلق إلى القمر و إلى الاوثان من الحجارة، و اشباه ما کانوا یعبدون.


و یمثل لمن کان یعبد عیسى شیطان عیسى و یمثل لمن کان یعبد عزیر شیطان عزیر، و یبقى محمد و امته. قال فیمثل الرب عز و جل فیأتیهم، فیقول: ما لکم لا تنطلقون کما انطلق الناس؟ فیقولون: بیننا و بینه علامة فاذا رایناه عرفناه. فیقول: ما هى؟ فیقولون یکشف عن ساقه فعند ذلک یکشف عن ساقه...»


و ذکر الحدیث بطوله.